هیچ کس مرا نمی خواند
می خواهم بدانم
هستم یا نه
هیچ کس مرا نمی خواند
می خواهم بدانم
هستم یا نه
به انتهای بن بست که می رسم
بوی دود!
اینک منم در انتهای این خیانهای ناشناس
منم که هنوزبوی دود نگرفته ام
من برای کوچه هاغریبه ام
آری بوی نارنج می دهم
مرگ از پنجره بسته به من می نگرد
زندگی از دم در
قصد رفتن دارد
روحم از سقف گذر خواهد کرد
در شبی تیره و سرد
تخت حس خواهد کرد
که سبکتر شده است
در تنم خرچنگی است
که مرا میکاود
عمران صلاحی