تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

بیدارم

بیدارم
نپنداریدم در خواب
سایه شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد

 

 

مرا

هیچ کس مرا نمی خواند

می خواهم بدانم

هستم یا نه

بوی نارنج

به انتهای بن بست که می رسم

بوی دود!

اینک منم در انتهای این خیانهای ناشناس

منم که  هنوزبوی دود نگرفته ام

من برای کوچه هاغریبه ام

آری بوی نارنج می دهم

رفتن

می روم

شاید

بی همه چیز

خاکی

تو قد کشیدی وبزرگ

من کوچک ماندم

وخاک شدم

رنگ شب

دیر گاهی است

که خاموشی من

رنگ شب است

 

مرگ

مرگ از پنجره بسته به من می نگرد

زندگی از دم در

قصد رفتن دارد

روحم از سقف گذر خواهد کرد

در شبی تیره و سرد

تخت حس خواهد کرد

که سبکتر شده است

در تنم خرچنگی است

که مرا میکاود

عمران صلاحی