تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

خفگی

 این روزها 

 بی حوصله تر از آنم

که فریادی بزنم 

کلام

 

دچار گنگی ام  

در روزهایی که سنگسار می شوم    

با کلماتی سنگین  

 

 

 

پ:وخداوند چه تلخ آفرید انسان را

فرار

از پس این روزها  

صدایی می آید  

برو 

نمان 

رها شو 

سالگرد ازدواج

گفته بودم  

ده ساله که بشوییم  

می شناسمت 

اما  

اقرار می کنم

 گاهی

نمی شناسمت

صفت آدمی

میمیرم  

شبها در عطش  

وروزها   

قندیل می بندم

در انجماد آدمیان  

آدمها

جستجوی من  

تمام   

سوال من  

بی جواب بود 

 سکوت کن 

 سکوت

رهایی

دلتنگ آمدن هستی  

می دانم   

ولی این جا  

هیچ دلی تورا انتظار نمی کشد