تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

نورا

دلتنگ آمدنت بودم

وتو ناگاه باریدی

 مهربان...

آواز

این روزها

فقط بیات می شنوم

پایان

آن قدر

 دلسرد این پایانم

که هیچ آغازی  دلخوشم نمی کند

تاریکی

این روزها آفتابی نیست

شب است

دل

غرورش را

مشکنید

اودلی شیشه ای دارد

اشتباه

 

از آغاز چنین بود

نوبت ما که می رسید

بازی تمام می شد

حوا

 من یک حوای بغض کرده ام

رهایم کنید