تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

قاصد روز‌های ابری، کی می‌رسد باران؟

ارغوان، شاخه‌ی هم خونِ جدا مانده‌‌ی من!
آسمانِ تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته ست هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است،
آفتابی به سرم نیست.
از بهاران خبرم نیست.
هـ . ا. سایه

می‌خواهی از کجا شروع کنم؟ درد را که نمی‌شود نوشت.

زن عشق می‌کارد و کینه درو می کند
دیه‌اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر

می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی...

برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه لازم است ولی تو هر زمانی بخواهی به لطف قانون‌گذار می توانی ازدواج کنی!

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی‌شوی

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد

او بی خوابی می‌کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می‌بینی

او مادر می‌شود و همه جا می‌پرسند نام پدر....

و هر روز او متولد می‌شود؛ عاشق می‌شود، مادر‌می شود، پیر می‌شود و می‌میرد

وقرن هاست که او عشق می‌کارد و کینه درو می کند؛

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان

جوانی بر باد رفته اش را می بیند .

 

می‌خواهی از کجا شروع کنم؟ درد را که نمی‌شود نوشت.


زن عشق می‌کارد و کینه درو می کند
دیه‌اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر

می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی...

برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه لازم است ولی تو هر زمانی بخواهی به لطف قانون‌گذار می توانی ازدواج کنی!

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی‌شوی

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد

او بی خوابی می‌کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می‌بینی

او مادر می‌شود و همه جا می‌پرسند نام پدر....

و هر روز او متولد می‌شود؛ عاشق می‌شود، مادر‌می شود، پیر می‌شود و می‌میرد

وقرن هاست که او عشق می‌کارد و کینه درو می کند؛

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان

جوانی بر باد رفته اش را می بیند .

زن عشق می‌کارد و کینه درو می کند
دیه‌اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر

می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی...

برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه لازم است ولی تو هر زمانی بخواهی به لطف قانون‌گذار می توانی ازدواج کنی!

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی‌شوی

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد

او بی خوابی می‌کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می‌بینی

او مادر می‌شود و همه جا می‌پرسند نام پدر....

و هر روز او متولد می‌شود؛ عاشق می‌شود، مادر‌می شود، پیر می‌شود و می‌میرد

وقرن هاست که او عشق می‌کارد و کینه درو می کند؛

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان

جوانی بر باد رفته اش را می بیند .

ماندن ورفتن مساله این است.چه باید کرد دوست دارم از این جا دور شوم