تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

 

تکیده شده بود کوچولو ولاغردیگه اون ادم قبلی نبود دلمرده بود امیدواربودم وضعش از حال من

بهتر باشداما افسوس که این گونه نبود دلم ناراحت ووجودم سرد از این روزگارزندگی بازیهای

عجیبی داره به اون موقعها فکر میکنم به زمانی که بین خوشی وناخوشی فرقی قایل نبودم

دارم فکرمیکنم من باید چکار کنم چطوری می شه بهش کمک کردایا به حرفهای من گوش

می کنه ایا منو باور کرد یعنی روزگار من بهتره یا اون فقط از خدا این جور موقعها میشه کمک

خواست روزهای تابستانی وهوای نه گرم نه سردو دل ملول قلب پرغم برای کسان هم خودش

یه معضل عجیب.گفت نگو نمی گویم یعنی حتی نمی توانم بنویسم سنگین رفتم سنگین تر

 بر گشتم خواستم از من کم شه اما افزوده تر بر گشتم.بیاییم همگی برایش دعا کنیم.باشد

که مستجاب شود.