تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

خط خطی

میان این همه خطوط

میان هجمه های تلخ

میان خاطرات سرد

منم که باز می روم

به من بگو  نرو  بمان

دور

برآنم که دور شوم

 

تا جایی که

 

 دست خدا هم به من نرسد

 

نبودن

می خواهم نفهمم

می خواهم نبینم

می خواهم نشوم

می خواهم لال شوم

می خواهم نباشم

تا شاید اندکی آسوده باشم

تاریک

تاریک است وسرد

 

شاید خدا یادش رفته

 

خورشید را بتاباند

اگهی

آگهی داده ام

به روزنامه ها

آخر

خدایم را گم کرده ام

 

نگرد

دیشب گم شدم

وتا هیچ وقت پیدا نمی شوم

 

زادن

من تبلور یک احساسم

میان دو انسان

من از سر اتفاقم

نه از سر عشق

من لذت آنی یک التماسم