تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

گریه

آسمان لرزید

وخدا هم گریه اش گرفت

در زمین

فرزندی بی مادر شد

 

دلم

این روزها

شانه هایم خسته است

دلم را به دوش می کشم

هر صبح تاشب

 

تسلیت

 خیل اندکی مانده اند

پیشاپیش

برای روزنامه تسلیتی بفرستم

چندی دیگر هوا را هم از ما در یغ می کنند

 

قافله

رهسپار

آرزوهایت  شدی

ومن

جا مانده در قافله تکرار هایم

کوبه

کوبه به دست

بر کدامین در خواهی کوفت

آنجا که به انتهای یک بن بست می رسی

وهیچ دری در آن نیست

بی صدا

آنگاه که کلام به پایان می رسد

نوشتن آغاز می شود

نفس

اعتماد به نفسم را از دست داده ام

 

 

پی نوشت:۲+۲چند می شود