تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

می‌خواهی از کجا شروع کنم؟ درد را که نمی‌شود نوشت.

زن عشق می‌کارد و کینه درو می کند
دیه‌اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر

می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی...

برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه لازم است ولی تو هر زمانی بخواهی به لطف قانون‌گذار می توانی ازدواج کنی!

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی‌شوی

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد

او بی خوابی می‌کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می‌بینی

او مادر می‌شود و همه جا می‌پرسند نام پدر....

و هر روز او متولد می‌شود؛ عاشق می‌شود، مادر‌می شود، پیر می‌شود و می‌میرد

وقرن هاست که او عشق می‌کارد و کینه درو می کند؛

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان

جوانی بر باد رفته اش را می بیند .

 

می‌خواهی از کجا شروع کنم؟ درد را که نمی‌شود نوشت.


زن عشق می‌کارد و کینه درو می کند
دیه‌اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر

می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی...

برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه لازم است ولی تو هر زمانی بخواهی به لطف قانون‌گذار می توانی ازدواج کنی!

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی‌شوی

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد

او بی خوابی می‌کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می‌بینی

او مادر می‌شود و همه جا می‌پرسند نام پدر....

و هر روز او متولد می‌شود؛ عاشق می‌شود، مادر‌می شود، پیر می‌شود و می‌میرد

وقرن هاست که او عشق می‌کارد و کینه درو می کند؛

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان

جوانی بر باد رفته اش را می بیند .

زن عشق می‌کارد و کینه درو می کند
دیه‌اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر

می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی...

برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه لازم است ولی تو هر زمانی بخواهی به لطف قانون‌گذار می توانی ازدواج کنی!

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی‌شوی

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد

او بی خوابی می‌کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می‌بینی

او مادر می‌شود و همه جا می‌پرسند نام پدر....

و هر روز او متولد می‌شود؛ عاشق می‌شود، مادر‌می شود، پیر می‌شود و می‌میرد

وقرن هاست که او عشق می‌کارد و کینه درو می کند؛

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان

جوانی بر باد رفته اش را می بیند .

ماندن ورفتن مساله این است.چه باید کرد دوست دارم از این جا دور شوم

 

تکیده شده بود کوچولو ولاغردیگه اون ادم قبلی نبود دلمرده بود امیدواربودم وضعش از حال من

بهتر باشداما افسوس که این گونه نبود دلم ناراحت ووجودم سرد از این روزگارزندگی بازیهای

عجیبی داره به اون موقعها فکر میکنم به زمانی که بین خوشی وناخوشی فرقی قایل نبودم

دارم فکرمیکنم من باید چکار کنم چطوری می شه بهش کمک کردایا به حرفهای من گوش

می کنه ایا منو باور کرد یعنی روزگار من بهتره یا اون فقط از خدا این جور موقعها میشه کمک

خواست روزهای تابستانی وهوای نه گرم نه سردو دل ملول قلب پرغم برای کسان هم خودش

یه معضل عجیب.گفت نگو نمی گویم یعنی حتی نمی توانم بنویسم سنگین رفتم سنگین تر

 بر گشتم خواستم از من کم شه اما افزوده تر بر گشتم.بیاییم همگی برایش دعا کنیم.باشد

که مستجاب شود.

این همه پیچ

این همه گذر

این همه چراغ

این همه علامت !

وهمچنان استواری در وفادار ماندن

به راهم

خودم

هدفم

وبه تو

وفایی که مرا

وتو را

به سوی هدف

راه می نماید .

                                      

                                    مارگوت بیگل