تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

پوچی

 

هرچه می روم    

هیچ    

نه جاده ای آغاز می شود 

 نه به پایان می رسد

لحظه

 

بگذارید 

 دمی بیاسایم  

از هم اکنون تا بی نهایت  

خسته ام

خوابهای من

پریشانم

واز آن پریشانتر

 خوابهای  من اند

دلتنگی

خونم درشیشه است

جام هایتان را حاضر کنید

نیاز

کنون که در خوابم

هیچ صدایی بیدارم نمی کند

مگرضربا هنگ یک خوشبختی کوچک

حال جهنمی

می گویند

بیصدا فریادکن

ومن می سوزم

 در جهنم این روزها

آزار

لحظه ها

سردر گم

روزها سرد وسیاه

وتهی شد همه آمالم

ثانیه ها

در پی آزارمن ا ند