-
ترس
دوشنبه 8 بهمنماه سال 1386 17:02
امروز با کسانی دیگر فردا با همراهان ترسم این است دوروز دیگر در جدال با خونخواران
-
سیاه
جمعه 5 بهمنماه سال 1386 18:34
سیاه نمی پوشم اوهم سیاه به تن نکرد امروز نه فردا شاید دو روز دیگر برای انسانیت سیاه بپوشم
-
حس بد
جمعه 5 بهمنماه سال 1386 18:25
این بار متفاوت است این بار گویی جریان هدایت شده است این بار برای من اسان است .......اما بازهم باید دید وفرصت داد .
-
حسادت
جمعه 5 بهمنماه سال 1386 18:11
حسادت درد مشترک ما زنها
-
اشتباه
چهارشنبه 3 بهمنماه سال 1386 16:04
می خواهم باز گردم به روز به ماه به سال به اندکی گذشته تر برای جبران یک اشتباه
-
وداع
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 18:40
قد کشیده ام و از تنهائى خودم بزرگتر شده ام امشب باید بروم تمام سفرها از خداحافظی شروع مى شوند و من مسافرم هیچکس مثل من پرده ها را کنار نمی زند هیچکس مثل من کفش هایش را رو به ماه جفت نمی کند من چیزهائی دیده ام که فقط با مرگ فراموش می شوند اینجا روى زمین همسایگان کوتوله ای داشتم که فکر تسخیر فضا دیوانه شان کرد و دوستانی...
-
رفتن
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 18:38
نمی دانم٬ آیا وقت رفتن تو رسیده است؟ اگر نه٬ زودتر بازگرد
-
فکر
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 18:36
به من فکر میکنی همانقدر کم که من فکر میکنم به تو؟
-
ردپای آهو
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 18:35
زیبا ، ناله کنان عشق ورزیدن با دور تند وبعد ارام گرفتن مثل ردپای اهو روی برف نو کنار آن که دوستش داری این همه چیز است
-
سیاه
سهشنبه 25 دیماه سال 1386 14:24
من از انتهای شب از نهایت شب حرف می زنم از نهایت تاریکی از نهایت دلتنگی من از تاریکی حرف می زنم که دلهای ما را سیاه کرده است
-
یک سرباز
سهشنبه 25 دیماه سال 1386 14:17
ماجرا از یک بازی مزخرف بین سپاهان وپیروزی شروع شده بود ارزش بازی فقط برای کسانی هست که از ان کسب در امد می کنندوبقیه یعنی تماشاگران افراد بیکاری هستند که به دیدن این چیزها می روند. در اثر اصابت نارنجک یکی از تماشاگران یک سرباز بدبخت که تازه ۲۰روز از زمان سربازی اش می گذشت را دچار یک حادثه تلخ کرد که اگر خدا کمک نکند...
-
دور
یکشنبه 23 دیماه سال 1386 13:57
در کجای جهان ایستاده ام این جا خوبی در خفقان است بدی مدال به گردن می اندازد من می خواهم از همگان دور شوم
-
گل سرخ
شنبه 22 دیماه سال 1386 17:21
به من بگویید، آیا گل سرخ برهنه است یا لباسی به تن دارد؟ درختان چرا شکوه شاخه هایشان را کتمان می کنند ؟ آیا کسی شکوه های یک ماشین به سرقت رفته را شنیده است ؟ آیا چیزی در این جهان غمگین تر از توقف یک قطار در باران هست؟ پابلو نرودا
-
رفتن
چهارشنبه 19 دیماه سال 1386 13:34
رفتن آسانتر از آن است که انتظارش را داشته باشی . مهران قاسمی یکی از فعالان مطبوعاتی که دبیر سرویس روزنامه اعتماد ملی بود دیروز بر اثر سکته قلبی چشم از جهان فرو بست .جوان بود ودر پی بهتر شدن وبه تعالی رسیدن که هزار بار متاسفانه اجل به او مهلت نداد وهمسر مهربانش باید تا بی نهایت در داغ از دست دادن عزیزی بسوزد.عجب دنیای...
-
کودکی
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 17:45
باز برف باز بازی باز کودکی اما برای یک لحظه گذشتمان کودکانه نمی شود ما کودکی بی هزینه می خواهیم
-
هیچ
شنبه 15 دیماه سال 1386 18:41
دستم به نوشتن برای دلنوشته هایم نمی رود من امروز دیگر هیچ نمی نویسم
-
گریه
شنبه 15 دیماه سال 1386 18:38
می دانی باران می خواهم می خواهم گریه هایم با قطره های باران گم شود کوه می خواهم تاسرم را بر شانه هایش بگذارم من دلی مهربان می خواهم
-
غرق
شنبه 15 دیماه سال 1386 18:34
حالم خوب نیست دلم درد می کند وضربان قلبم تا بی نهایت میرود بی آنکه امیدی به بازگشتش باشد تمام شد این حس بدی است بارها تجربه اش کرده ام بارها دلم از این مسله شکسته است بارها خواسته ام که کاش می شد که زمان به عقب باز گردد ومن دیگر تکرار نکنم آنچه را اشتباه می دانستمش .من غمگینم می دانم روزی فراموش می کنم اما حالا را چه...
-
مرا به خانه ام ببر
یکشنبه 2 دیماه سال 1386 12:45
شب آشیان شب زده چکاوک شکسته پر رسیده ام به ناکجا مرا به خانه ام ببر کسی به یاد عشق نیست کسی به فکر ما شدن از آن تبار خود شکن تو مانده ای و بغض من از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن چگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست مرا به خانه ام ببر که شهر، شهر یار نیست مرا به خانه ام ببر...
-
شرمنده
یکشنبه 2 دیماه سال 1386 12:36
سردم است سرد . داغ می شوم وبعد سرد . این روزها حالم درست نیست دارم چوب می خورم دارم برای دل کوچکی عاصی می شوم این روزها حتی نمیدونم باید برای کدامشان دعا کنم کاری از دستم بر نمی آیدومن سخت اندوهگینم . من هم دلم خیلی چیزها می خواست اما به خاطر هیچ.........به بزرگیش سخت گیجم ومستاصل .ای کاش وسیله ای جور می شد که هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 آذرماه سال 1386 22:06
-
بیست وسوم آذرچه
جمعه 23 آذرماه سال 1386 21:52
بیست وسوم آذرچه روز وچه سالی برای خودش بوده یه روز شاید مثلا شیرین نه شاید آن موقع کودک درونم بزرگ نشده بود نمیدونم در مورد این روز چی بنویسم روز پشیمانی وروز افسوس خوردن به ندونم کاریهای بچه گانه نه امشب اوضاع دلم بد فردا نمی دونم چه کار کنم بروم یا نه بمانم وسکوت نه نه نمیدونم گیجم نه بودم سالروز چه روزی است روز...
-
گذشته
جمعه 23 آذرماه سال 1386 16:48
تو نل صدای داد ،دل گرفته ،تضاد بین رفتن وموندن ، صدای باد قطار وآدماش منو خیال بی خود ی ،نگفتن به خاطر بی توجهی ،محاکمه شدن به خاطر هیچ منو صدای تو سرم ، برو نمون نشین ، من وهوای گریه ویه روز بی حوصله ،من یه هفته گذشته و تلخی یه آدمو ،نگاه مادرو ،دل گرفته ام هوا هوای گریه دلم رو باد باید داد بکشه.
-
دنیای کوچک وبزرگ ما
شنبه 17 آذرماه سال 1386 18:30
گاهی بین تمام معادلات دنیا گیر می کنم وشاید هم هیچ وقت آن معادله برایم حل نشود البته این حقیقتی است که آدمها فقط ابزار هستند یعنی گاهی به کار می آیند گاهی خیر بگذریم در این رابطه بارها گفته ام وفکر می کنم انسانها در لحظه خودشان را نشان می دهند.تو کار دنیا وخدا هم مانده ام یکی جوان ونیازمند یکی پیر ناتوان در جستجوی...
-
قطار
چهارشنبه 14 آذرماه سال 1386 17:43
قطار می رود تو می روی تمام ایستگاه می رود و من چقدر ساده ام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار ایستاده ام و هم چنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام ... مرا به جشن تولد فرا خوانده بودند پس چرا سر از مجلس ختم در آورده ام ؟
-
نرگس برای عکاس نمیخندد
دوشنبه 12 آذرماه سال 1386 17:02
نرگس در کنار دیگر بچههای قربانی غفلت ما در کنار بچههای روستا برای گرفتن یک عکس حاضر میشود اما برای عکاس نمیخندد . برق نگاه معصومشان با قابهای چوبی در دست که در آن چهرههایی متفاوت از تصویر فعلیاشان را نشان میداد، آتش به دلمان زد . عمق نگاه نافذشان شرمسارمان کرد که چرا نباید یک بخاری استاندارد در کلاسشان...
-
امروزم
دوشنبه 12 آذرماه سال 1386 15:31
این روزها مشکلات درونم زیادشده این روزها به خاطر اندیشه های سردر گم روی زمین راه نمی روم رک بگویم این روزها دلم گرفته.امروز صبح دیواری را دیدم که دلشکسته ای به آن تکیه کرده بود امروز رفیقی را دیدم که نمدانم تاچه اندازه از انسانیت بهره برده بود امروز مردی را دیدم که دلش گویی شکسته بود که صبح زود به دامان گریه کنار...
-
داغ
جمعه 9 آذرماه سال 1386 17:36
داغ است گفته های ناتمام حرفهای خاموش روزهای پرشور سرد است نگاههای امروز شادمانی هر روز لبخند پریروز اشکهای دیروز
-
تحمل
سهشنبه 6 آذرماه سال 1386 18:36
شنیدم که نشد من بارها شنیدم وبارها از خدا خواستم که کمک کند ولی نمیدونم چرا اون تحملش کم شده البته فکر می کنم دلایل دیگه ای هم داره که خودم بدونم وننویسم کفایت می کنه .روز خوبی بود ولی خراب شد روزهای سرد زمستان وهوا درونم گرم. خدایا به من بیاموز که خودم باشم خود نیک وبه من بیاموزکه به انجه که هستم ودارم راضی وقانع...
-
دلداده
دوشنبه 5 آذرماه سال 1386 17:25
ایستاده روی پلکهام، و گیسوانش، درون موهام شکل دستهای مرا دارد، رنگ چشمهای مرا ... در تاریکی من محو می شود، مثل سنگ ریزه ای دربرابر آسمان . چشمانی دارد همیشه گشوده، که آرام از من ربوده ... رویاهایش ، با فوج فوج روشنایی، ذوب می کنند خورشیدها را و مرا وامی دارند به خندیدن، گریستن، خندیدن و حرف زدن، بی آنکه چیزی برای بیان...