-
زندگی
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 13:25
زادن بودن خوردن ماندن رفتن مردن
-
دلتنگ
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 13:02
در این جا آسمان بی رنگ هوا دلتنگ زمین پر سنگ دل ما آدما گاهی پر از فریاد و پرنیرنگ
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 شهریورماه سال 1386 13:32
هبوط سقوط فرود من فرود امدم یا هبوط کرده ام نه شاید صعود کرده ام از اسمان یا زمین به شب یا که روز من سقوط کرده ام
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 شهریورماه سال 1386 13:29
هبوط سقوط فرود من فرود امدم یا هبوط کرده ام نه شاید صعود کرده ام از اسمان یا زمین به شب یا که روز من سقوط کرده ام
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 شهریورماه سال 1386 13:10
هبوط سقوط فرود من فرود امدم یا هبوط کرده ام نه شاید صعود کرده ام از اسمان یا زمین به شب یا که روز من سقوط کرده ام
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 شهریورماه سال 1386 13:09
هبوط سقوط فرود من فرود امدم یا هبوط کرده ام نه شاید صعود کرده ام از اسمان یا زمین به شب یا که روز من سقوط کرده ام
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 شهریورماه سال 1386 13:01
این روزها هواحال عجیبی دارد آسمان روشن وزمین تاریک است .گاهی به عقب می رود گاهی به جلو .روزگاررا می گویم روزگار پر از خرابی ما آدمها. درسته که می گن خیلی چیزها تو زندگی یک عادت چون کمرنگ شدن را احساس می کنم.امسال تابستان گاهی سرد شد وگاهی هم سردترولی امیدوارم زمستان رنگ وبوی خودش را داشته باشدگاهی یادم میرود که چه در...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 18:36
نمیدونم من دیوونه ام یا مردم دوست دارم برای همیشه از این جا برم و خاطره تلخ ایجا بودن را فراموش کنم. ازدست ادمهای بدجنس عاصی ام واز دست خریت های خودم بیشتر .حالا فهمیدم که هیچ کدوم اونها اون چیزی نبودند که من ابهانه خوشبین بودم. من شاید این یکی دوساله را احمقانه هدر دادم .تنفر تنها چیزی که میتونم حالا ابراز کنم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 شهریورماه سال 1386 18:49
روزها از پی هم سالها ازپی سال روزگارم چه سریع در گذرد است وه چه بیهوده لحظه ها صرف شده است لحظه تنهایی لحظه بی تابی لحظه های بی رنگ لحظه های کم رنگ شب وروزم سنگین اما باز هم در گذر است کی بیابم خودرا زندگی در سفر است
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 17:56
می هراسم از هجوم نور که دلخوش کند مرا و لختی بعد به قدمت نیمروزی بیشتر سایه ها همنشین شبانه ام باشند
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 17:56
می هراسم از هجوم نور که دلخوش کند مرا و لختی بعد به قدمت نیمروزی بیشتر سایه ها همنشین شبانه ام باشند
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 17:53
قاصد روزهای ابری، کی میرسد باران؟ ارغوان، شاخهی هم خونِ جدا ماندهی من! آسمانِ تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی ست هوا؟ یا گرفته ست هنوز؟ من در این گوشه که از دنیا بیرون است، آفتابی به سرم نیست. از بهاران خبرم نیست. هـ . ا. سایه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 17:47
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 17:46
میخواهی از کجا شروع کنم؟ درد را که نمیشود نوشت.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 17:44
زن عشق میکارد و کینه درو می کند دیهاش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی... برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه لازم است ولی تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی! در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو او کتک می خورد و تو محاکمه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 17:44
زن عشق میکارد و کینه درو می کند دیهاش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی... برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه لازم است ولی تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی! در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو او کتک می خورد و تو محاکمه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 17:42
زن عشق میکارد و کینه درو می کند دیهاش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی... برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه لازم است ولی تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی! در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو او کتک می خورد و تو محاکمه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 13:58
ماندن ورفتن مساله این است.چه باید کرد دوست دارم از این جا دور شوم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 13:52
تکیده شده بود کوچولو ولاغردیگه اون ادم قبلی نبود دلمرده بود امیدواربودم وضعش از حال من بهتر باشداما افسوس که این گونه نبود دلم ناراحت ووجودم سرد از این روزگارزندگی بازیهای عجیبی داره به اون موقعها فکر میکنم به زمانی که بین خوشی وناخوشی فرقی قایل نبودم دارم فکرمیکنم من باید چکار کنم چطوری می شه بهش کمک کردایا به حرفهای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 مردادماه سال 1386 19:21
این همه پیچ این همه گذر این همه چراغ این همه علامت ! وهمچنان استواری در وفادار ماندن به راهم خودم هدفم وبه تو وفایی که مرا وتو را به سوی هدف راه می نماید . مارگوت بیگل
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 مردادماه سال 1386 19:20
درراه دیروز به فردا زیر درختی فرود می ایم در سایه اش برای لحظه ای کوتاه اندیشه کنان به راه راه خویش اندیشه کنان به مقصد خویش اندیشه کنان به به راهی که پشت سر نهاده ام اندیشه کنان به تمامی انچه در حاشیه راه رفته است : انچه شایسته ی تحسین است نه بایسته ی تاراج شدن انچه شایسته ی عشق ورزیدن است نه بایسته کج اندیشی انچه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 مردادماه سال 1386 17:36
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 مردادماه سال 1386 17:03
نوشتن کیست آن که به پیش میراند قلمی را که بر کاغذ میگذارم در لحظهی تنهایی؟ برای که مینویسد آن که به خاطر من قلم بر کاغذ میگذارد؟ این کرانه که پدید آمده از لبها، از رویاها، از تپهیی خاموش، از گردابی، از شانهیی که بر آن سر میگذارم و جهان را جاودانه به فراموشی میسپارم . □ کسی در اندرونم مینویسد، دستم را به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 مردادماه سال 1386 17:01
نوشتن کیست آن که به پیش میراند قلمی را که بر کاغذ میگذارم در لحظهی تنهایی؟ برای که مینویسد آن که به خاطر من قلم بر کاغذ میگذارد؟ این کرانه که پدید آمده از لبها، از رویاها، از تپهیی خاموش، از گردابی، از شانهیی که بر آن سر میگذارم و جهان را جاودانه به فراموشی میسپارم. □ کسی در اندرونم مینویسد، دستم را به حرکت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 مردادماه سال 1386 17:01
اما من انسانم ... ایلیا ارنبورگ گذرگاهی صعب است زندگی; تنگابی در تلاطم و در جوش. ایمان، یکی چشم بند است ; دیواری در برابر بینش. به خیره مگو که ایمان کوه را به جنبش درمیآورد من کوه بیجان نیستم انسانم من ! سنگ مقدس در این جهان بسیار است صیقل خورده به بوسههای لبان خشکیده از عطش. ایمان به جسم بیجان روح میبخشد، لیکن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 مردادماه سال 1386 16:57
اما من انسانم ... ایلیا ارنبورگ گذرگاهی صعب است زندگی; تنگابی در تلاطم و در جوش. ایمان، یکی چشم بند است ; دیواری در برابر بینش. به خیره مگو که ایمان کوه را به جنبش درمیآورد من کوه بیجان نیستم انسانم من ! سنگ مقدس در این جهان بسیار است صیقل خورده به بوسههای لبان خشکیده از عطش. ایمان به جسم بیجان روح میبخشد، لیکن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 مردادماه سال 1386 16:52
آی ! فریاد در باد سایهی سروی به جای میگذارد . ] بگذارید در این کشتزار گریه کنم. [ در این جهان همه چیزی در هم شکسته به جز خاموشی هیچ باقی نمانده است . ] بگذارید در این کشتزار گریه کنم. [ افق بیروشنایی را جرقهها به دندان گزیده است . ] به شما گفتم، بگذارید در این کشتزار گریه کنم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 مردادماه سال 1386 18:41
ما چون دو دریچه روبروی هم آگاه زهر بگو مگوی هم هر روز سلام وپرسش و خنده هر روز قرار روز آینده عمر آینه بهشت اما...آه بیش از شب وروز تیر ودی کوتاه اکنون دل من شکسته وخسته است زیرا یکی از دریچه ها بسته است نه مهر فسون نه ماه جادو کرد نفرین به سفر که هر چه کرد اوکرد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 مردادماه سال 1386 18:41
تو را فراموش کرده بودم آسمان وتو چیزی بیشتر از حضور مبهم نور نبودی رؤیت شده –بی نامی- با چشمان خسته رخوت زده من و تو ظاهر شدی در میان کلام کاهل ونومید مسافر همچون منظری از آبچاله های مکرر کوچک در سرزمین آب خیزی رؤیت شده در خواب امروز بر تو خیره شده آهسته وتو صعود کردی به اسم خود آهسته آهسته
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 مردادماه سال 1386 18:41
تو را فراموش کرده بودم آسمان وتو چیزی بیشتر از حضور مبهم نور نبودی رؤیت شده –بی نامی- با چشمان خسته رخوت زده من و تو ظاهر شدی در میان کلام کاهل ونومید مسافر همچون منظری از آبچاله های مکرر کوچک در سرزمین آب خیزی رؤیت شده در خواب امروز بر تو خیره شده آهسته وتو صعود کردی به اسم خود آهسته آهسته