-
کوچولو
دوشنبه 5 آذرماه سال 1386 17:19
امروز شنیدم یکی می گفت : دشمنان کوچک مثل مورچه هستند. که دایم پاتو میگزند تا تو خم شی واندازه اونها بشی. درسته یکی از استاداهای زندگی می گفت آدمها میتوونن خیلی پست باشند در عین حال خیلی هم متعالی. اره این حقیقت زندگی ماست گاهی واقعا این طوری میشیم .به خودت هم نگاه کن ببین چقدر به این مرض مبتلایی
-
تو رادوست می دارم
سهشنبه 29 آبانماه سال 1386 17:30
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناختم دوست می دارم تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم برای خاطر عطر گستره ی بیکران و برای خاطر عطر نان گرم برای خاطر برفی که آب می شود، برای خاطر نخستین گل برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی رماندشان تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که...
-
انتظار
دوشنبه 28 آبانماه سال 1386 17:50
کم کمک باید رفت باید فراموش کرد من شاید امروز را مهمان باشم باکوچکترین مهربانی خواهم رفت در پی ان خواهم گریخت مدتهاست در پی آرامشم این خانه آوارشده است کارش تمام شد شاید اشتباه کرده ام اما نه باید تا پایان این مسیر هزار راهه رفت بی هیچ گفت وگویی وبه پشت سر هم نگاهی نکرد در انتهای جاده هیچ کس مرا انتظار نمی کشد فرصت...
-
قاصدک
جمعه 25 آبانماه سال 1386 17:27
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟ از کجا وز که خبر آوردی ؟ خوش خبر باشی ، اما ،اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار ازین در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم...
-
این روزها
جمعه 25 آبانماه سال 1386 17:20
این روزها اسفندیار تبلیغ لنز می کند و دهقان توس به برگه های جریمه نگاه می کند و محمود غزنوی با بنزی سیاه می گذرد از چراغ قرمز اگر دماوندی که قصه از آنجا آغاز شد همین دماوند است پس رستم کجاست ؟ گرد آفرید کو ؟ من که در این خیابان ها جز سودابه هیچ نمی بینم ـ آقا لطفا فندک تان ... می خواهم پر سیمرغ را آتش بزنم
-
یک روز تلخ مزه
چهارشنبه 23 آبانماه سال 1386 14:10
امروز نرفتم سازمان امروز اومدم روزنامه ولی دیروز موقع اومدن همه جا یه طوری بود فضای شهر غمگین بود دیروز احساس کردم خیلی چیزها را که در مسیرم بوده من بهش دقت نکرده بودم وبی تفاوت از کارش گذشتم دیدنی بود شاید قابل تامل .دیروز تلخ مزه بودو گس .هوا خیلی سرد شده بود ودستانم یخ بسته.سینما را دیدم وگالری نقاشی وتعمیر گاه...
-
شاید
یکشنبه 20 آبانماه سال 1386 18:59
امروز روز اولی بود که رفتم سازمان .روز دیگری بود متفاوت با بقیه رفتنهام به سازمان.رفتار ها بیشتر دوستانه بود ومهربان اما من حس عجیبی داشتم .فضا برایم کمی سنگین وبودوکمی سرد .اونجا دلم برای بچه های روزنامه تنگ شده بود متاسفانه تقدیر چنین بوده امروز هم با حاجی صحبت کردم مهربان بود چون پدر .من شاید خیلی چیزها رو مدیون...
-
تلخ
شنبه 19 آبانماه سال 1386 15:05
این روزها آسمان روزنامه به گونه ای دیگر شده است این روزها شاید من دیگر خودم نیستم این روزها ادمها هم دیگر خودشان نیستند .امروز می خواهم روز دیگری باشد ولی نگاههای پنهان وتلخ نمی گذارد .شاید از اغاز چنین بوده ومن نفهیدم این گناه من است که یا دیر می فهمم یا هیچگاه نمی فهمم. به جای دیگری میروم با ادمهای مفاوت وشاید غریب...
-
ری را
شنبه 19 آبانماه سال 1386 12:47
ری را « ری را»...صدا می آید امشب از پشت « کاچ» که بند آب برق سیاه تابش تصویری از خراب در چشم می کشاند. گویا کسی است که می خواند... اما صدای آدمی این نیست. با نظم هوش ربایی من آوازهای آدمیان را شنیده ام در گردش شبانی سنگین؛ زاندوه های من سنگین تر. و آوازهای آدمیان را یکسر من دارم از بر. یکشب درون قایق دلتنگ خواندند...
-
خانه ام ابری ست
شنبه 19 آبانماه سال 1386 12:45
خانه ام ابری ست... خانه ام ابری ست یکسره روی زمین ابری ست با آن. از فراز گردنه خرد و خراب و مست باد میپیچد. یکسره دنیا خراب از اوست و حواس من! آی نی زن که تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟ خانه ام ابری ست اما ابر بارانش گرفته ست. در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم، من به روی آفتابم می برم در ساحت دریا نظاره. و...
-
رفتنی ها
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 21:50
قیصررفت مانند همه انانی که عزیز بودند و در اوج رها شدندو تحمل این منتکده را نداشتند او اسمانی بود وبه اشتباه به زمین امده بود . قیصر امین پور در دوم اردیبهشت 1338 در گتوند خوزستان به دنیا آمد و در سال 1376 مدرک دکترای خود را در رشته ادبیات فارسی دریافت نمود ،وی سالها مشغول تدریس در دانشگاهها بودهاست و نیز سردبیری...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 آبانماه سال 1386 22:49
توازی ردّ ِ ممتّد ِ دو چرخ ِ یکی گردونه در علفزار... جز بازگشت به چه میانجامد راهی که پیمودهام؟ به کجا؟ ساماناش کدام رُباط ِ بیسامانیست با نهال ِ خُشکی کَجمَج کنار ِ آبدانی تشنه، انباشته به آخال درازگوشی سودهپُشت در ابری از مگس و کجاوهیی درهمشکسته؟ ــ: کجاست بارانداز ِ این تلاش ِ بهجانخریده به نقد ِ تمامت...
-
دور دور دور
دوشنبه 7 آبانماه سال 1386 22:39
بینی هر چه دور تر بروی زود تر باز خواهی گشت حتی اگر به تن خویش باز نیایی به روانت باز گشته ای به همین گوشه خلوت و خاموش انتهای همه خط راه ها و خط جاده ها همین جاست که تویی اکنون چاره ای نیست در ذات راه انحنایی است گویا که قرار است تو را به همان جایی که راه افتاده ای باز گرداند! هر چند که هر بار راه بیفتی و بخواهی تا...
-
عبور از خیابان
دوشنبه 7 آبانماه سال 1386 21:37
خبر خوبی نبود اصلا فکر نمی کردم روزی همچین پیشنهاد گنده ای را به اون بدهند واون بلند نظر به نظر من کوتاه بین قضیه به این مهمی را رد کنه .یعنی اولین بار هم که دیدمش واقعا به مخم خطور نمی کرد اما چرا به همین راحتی تونسته کنارش بگذاره در هر صورت من به هوش این آدم ایمان دارم امیدوارم که اشتباه نکرده باشه الان تنهاست وکسی...
-
بوف
جمعه 4 آبانماه سال 1386 12:39
بوف صادق را خواندم هم فهمیدم هم نه .اما الان حرفهای دیگری شاید در دلم سنگینی می کنند .شاید اگر ادمهای دور وبر ما کمی فقط کمی اهل مطالعه بودند ما انقدر غصه دار مسایل کوچک وبی ارزش نمی شدیم اگر در جامع اندکی سواد کتاب خوانی بود حتما ما امروز آدم های انسان تری می شدیم ذهنم در گیر کتاب صادق وبلقیس سلیمانی و اتفاقات پر از...
-
سکوت
سهشنبه 1 آبانماه سال 1386 12:43
سکوت کن سکوت تاسکوت می کنی حرفهای تو ناشناخته است دشمنان در لباس دوست نیز آرام ترنگاه مکنند تورا سکوت میوه صبوری است سکوت مایه آرامش پس سکوت کن سکوت
-
موج
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 14:51
رویاهامان گاهی دست یافتنی وگاهی در بستر نابودی گاهی در اوج گاهی با موج گاه راه میروی تا برسی گاهی میروی تا رفته باشی وباز نمانی امروز هم راه نیمه را نرفته ایم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 مهرماه سال 1386 18:12
از رویای آدمی بایدگریخت از انتهای آسمانشان باید دیدن را آغاز کنی تو باید آن باشی که هیچ جا از تو نشانی به ضخامت درد نباشد باش تا بودن را بیاموزانی از انانکه هیچ گاه خود نبوده اند ودایم در بند شیاطن عدالت مخواه آرام باش آسوده به آسمان نگاه کن آنجا که خورشید غروب می کند تاریکی اعاز می شود اینان که تو رنج نامه دردشان...
-
سرد
سهشنبه 17 مهرماه سال 1386 17:50
لحظه های سرد اندیشه ام را سربی میکند و سخت لحظه هایم طمع گس نا گرفته است این روزها هوا تلخ تر می شود
-
آدمیت
سهشنبه 17 مهرماه سال 1386 17:24
این جا بوی تعفن خفه کننده شده این آلودگی هوا تنفس را سخت کرده حالم از دست آدمهای رنگارنگ بهم خورده در حال هق کردن هستم.برای کسانی ناراحتم که به پول این جا امیدوار بودندگرچه روزی همه تو دست باقدرت خداست .ما مخلوقات عجیبی هستیم ما هم بهترینیم هم بدترین .البته دوز بدی ما آدما خیلی بالاست.رفتن از این جا رهایی است
-
کودک
شنبه 7 مهرماه سال 1386 17:35
می خواهم کودک باشم مهربان می خواهم بازهم انسانیت را مزه کنم
-
کوله بار
شنبه 7 مهرماه سال 1386 17:33
باید رفت شاید چند روزی بی هدف وبی محابا فقط برای یک عمر گریختن دیر نیست سخت نیست باید هوایی تازه کنم جایی که اسمانش این رنگ نباشد جز نامهربانی هیچ در چمدانم نیست
-
من
شنبه 7 مهرماه سال 1386 12:49
من من نیستم من یک درد مشترکم مرا فریاد بزنید من نهایت غمخوارگی ام مرا مرهم نهید آی ادمهای بی احساس سرشار از تمسخر
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 مهرماه سال 1386 17:48
چه بازی عجیبیست زندگی وقتی که دل بر طبل یگانگی می کوبد و شادی به سراغت نمی آید دوام زیبایی بر صداقت است رنج را کم میکنی تا لب هایت با لبخندی زیبا گل دهد فر دا را نمی بینی و سر نوشتت را که گرهی تازه خورده است. کجا می تازی و کدام در را می کوبی نمیدانی باید دری باز منتظرت باشد و چراغ را روشن کند دستی که انتظار فشردن را...
-
مدعی
دوشنبه 2 مهرماه سال 1386 15:19
افکارمان کوتاه دست یافتنی در ذهن دیگران آرزوهامان پوچ دنیامان کوچک تر از هر چه که هست ادعاهایمان خفه کردنی
-
تاریکی
دوشنبه 2 مهرماه سال 1386 13:54
تمام لحظه فقط سکوت تمام زندگی فقط دروغ تمام روزگار ما نگاه بی فروغ
-
خودم
یکشنبه 1 مهرماه سال 1386 13:53
مدتهاست که می خواهم خودم باشم .خودم بد خودم خوب خود خود خودم. نمیدونم شاید بزرگترین مشکل من همین که هیچ وقت نتوونستم خودم باشم موقعی که همه می خندند و من خنده ام نمی گیره خودم را وادار می کنم که به زور بخندم یعنی می خواهم هم رنگ جماعت باشم تاوان این اشتباه را خودم هم می پردازم .من همیشه طبق شرایطی که دیگران می گذارند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 شهریورماه سال 1386 13:38
گاهی از خودم بدم می اد. گاهی دلم برای همه ادمهای بدبخت میگیره .از دستان ناتوان وگنگهکار من چی برمی اد .همسن پدرم کمتر یا بیشتر باید باشد تی به دست وخسته زیر پایمان را می شوید و می سابد. خدایا از من چه بر می اید که ترا راصی کند .
-
سنگی
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 17:30
کلمات بی رنگند انسانها از سنگند خدایان دلتنگند
-
سردی
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 13:33
این روزگار ماست تلخی سختی تندی این نمادماست سردی نامردی صدرنگی