تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

سقوط

رج می زنم باران را 

خورشید آب می شود 

در دستانم  

بر زمین می چکد  

آخرین نفس هایم

مسخ

سر می کشم  

جام تلخ  لحظه هایم 

در  روزهایی  

آدمی مسخ پوچی است

اندوه

از پس این روزهای کدر 

 رنگی نیست  

جز سیاهی لحظه هایی نمناک

آرامش

نسیان

آرامشی است  

بی بدیل  

در سیاهچاله ای 

که فلسفه بودن 

نبودن است

دلتنگ حضور

گاهی نیست  

برای نوشتنت  

گامی نیست  

تا دیدنت

بودن یعنی نبودنت 

 فرقی نمی کند  

نه

دروغ می گویم 

تو باور مکن

ضرباهنگ

به فاصله یک دلتنگی 

قورت می دهم  

همه ضربآهنگهای دیروزش را      

درپنهان ترین لایه های امروزم 

 

روزگار

سنگین سنگین  

می کشانی نگاهت را 

بر لحظات پاره من