تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

حذف

دیده که نمی شوی  

پاک کن خودت را

سهم

شادی را قسمت می کنند  

در کوچه ،راه و خیابان 

و من بی هیچ زنبیلی   

به خیابان می روم 

دیدن ممنوع

  

ترکه می زنی به زخم هایم

با نگاهت 

بی آنکه بدانی

 پس  

نقاب می زنم 

 به چهره ای که مهربانی 

 هیچ گاه نصیبش نمی شود

گم شده

 

کجای زمین خفته ست  

بیدارش کنید 

اندکی احساس را 

عطش، اضطراب  را

درمیان این همه دلمردگی 

گم شده ام

گسستگی

  

به تارک زمین می ریزد  

نفسهای از هم  گسسته ام   

آنگاه که

سنگها  

ستاره می شوند  

در بیشمار 

 آروزهای فسرده ام 

غزل

 تاخت می زنم  

 هستی را  

 برای انعکاس پاکیت 

 درون چشمهای کم فروغ زندگی

بدی

خانه تکانی کرده ام  

دلم را  

بعد از این مهربانی ممنوع