تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

داغ

داغ است

گفته های ناتمام

حرفهای خاموش

 روزهای پرشور

     سرد است

نگاههای امروز

شادمانی هر روز

لبخند پریروز

 اشکهای دیروز

 

تحمل

شنیدم که نشد من بارها شنیدم وبارها از خدا خواستم که کمک کند ولی نمیدونم چرا اون تحملش کم شده البته فکر می کنم دلایل دیگه ای هم داره که خودم بدونم وننویسم کفایت می کنه .روز خوبی بود ولی خراب شد روزهای سرد زمستان وهوا درونم گرم. خدایا به من بیاموز که خودم باشم خود نیک وبه من بیاموزکه به انجه که هستم ودارم راضی وقانع باشم.نمیدونم ایا امدن به این روزنامه کذایی را به قول دوستی باید ادامه دهم یانه.

دلداده

 

 

ایستاده روی پلکهام،

و گیسوانش،

درون موهام

شکل دستهای مرا دارد،

رنگ چشمهای مرا...

در تاریکی من محو می شود،

مثل سنگ ریزه ای دربرابر آسمان.

چشمانی دارد همیشه گشوده،

که آرام از من ربوده...

رویاهایش ،

با فوج فوج روشنایی،

ذوب می کنند

خورشیدها را

و مرا وامی دارند به خندیدن،

گریستن،

خندیدن

و حرف زدن،

بی آنکه چیزی برای بیان باشد.

شاعر: پل الوار

کوچولو

امروز شنیدم یکی  می گفت :  دشمنان کوچک مثل مورچه هستند. که دایم پاتو میگزند تا تو خم شی واندازه اونها بشی.

درسته یکی از استاداهای زندگی می گفت آدمها میتوونن خیلی پست باشند در عین حال خیلی هم متعالی. اره این حقیقت زندگی ماست گاهی واقعا این طوری میشیم .به خودت هم نگاه کن ببین چقدر به این مرض مبتلایی