نگاه کن
اینک به نظاره نشسته ای
دستان تو بوی پاییز گرفته است
وآروزهای من زردگشته است
خوب بنگر استیصال مرا
روزهای در پیش
روزهای زادن
التهاب ماندن
بی تالم رفتن
ترس در جا خوردن
روزهای در پیش
من ودنیایی غم
وتودر رویای
قرص نانی بیشتر
ونگاهم اینجا
در نگاه تو که سرشار تر از اشک من است
بارها گرهی تلخ گرفت
عاقبت در نظرم سایه آن ابر سیاست
وپس آن لکه
دل من سخت به دنبال گل خوشبختی است