پوچ است در این دشت
هرچه می کاریم .
خورشید را نگاهی نیست
ابر را بارانی.
هبوط کرده ایم
چون فراموش شدگانیمِ؛
نشانی نیست
جز وحشت وظلمت و تنهایی .
گویی آدمی را شرافتی نبود از ازل
اکنون در این میانه تف دیدن
خدای من جار می زند
در زمین؛
آسمان جای امنی نیست .
من از این تلاش مداوم خسته ام
ازاین سقوط بی هنگام
از این گریز بی پایان.
باز باید گردم راه رفته را
آسمان جای من است.
پ:وَالْعَصْرِ/ إِنَّ الإنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ/.....
من برای روسپیان و برهنگان می نویسم
برای مسلولین و خاکسترنشینان
برای آنها که برخاک سرد
امیدوارند
وبرای آنان که دیگر به آسمان
امیدندارند.
بامداد
آخرین برگ سفرنامه باران این است
که زمین...
****
و حالا آسمان نیز چرکین است!
سال خوبی رو همراه با سلامتی و موفقیت براتون آرزومندم