تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

گم شده

 

کجای زمین خفته ست  

بیدارش کنید 

اندکی احساس را 

عطش، اضطراب  را

درمیان این همه دلمردگی 

گم شده ام

گسستگی

  

به تارک زمین می ریزد  

نفسهای از هم  گسسته ام   

آنگاه که

سنگها  

ستاره می شوند  

در بیشمار 

 آروزهای فسرده ام 

غزل

 تاخت می زنم  

 هستی را  

 برای انعکاس پاکیت 

 درون چشمهای کم فروغ زندگی

بدی

خانه تکانی کرده ام  

دلم را  

بعد از این مهربانی ممنوع  

 

 

سقوط

رج می زنم باران را 

خورشید آب می شود 

در دستانم  

بر زمین می چکد  

آخرین نفس هایم