گاهی
فاصله راهی است
تارهایی
وشایددلی را
بشناسی
پی نوشت :برای اونکه تو فاصله ها فکر کردم من از یادش رفتم.
بنویس
حیاتِ خانه ی ما
خالی ست
بنویس
حوض برهنه از آب
برهنه ازماهی ست
بنویس بهاری که می آید
با زبهاری نیست
بنویس...............
خوبی کردن سخت شده است دیگر نمی توانی ازهمه انتظار داشته باشی بعضی ها فقط در قبال منفعت مهربانی می فروشند در دنیای بدی زندگی می کنیم .مارا چه می شود که این همه سنگدل ونامهربانیم.امروز خیلی ها را شناختم ودوباره خواهم شناخت.
گاهی
فاصله راهی است
تارهایی
وشایددلی را
بشناسی
پی نوشت :برای اونکه تو فاصله ها فکر کردم من از یادش رفتم.
آیینه ها دچار فراموشی اند
و نام تو ورد کوچه خاموشی
امشب تکلیف پنجره
بی چشم های باز تو
روشن نیست!
هر اندازه که زمان پیشتر می رود بیشتر می فهم که در میان چه کسانی که از جنس زمخت آدمیت هستند زندگی می کنم .آدمهایی که اول خودشان وآخر هم خودشان وتو ناگاه چشم باز می کنی ومی بینی که وای چه .............اما دلم می خواهد که یک روز بیدار شوم وببینم که اندیشه وتمامی خاطراتش یه کابوس تلخ بوده و وجود خارجی نداشته و باز ......................اماصد بار تاسف باید خورد که نه توهم است نه کابوس است بلکه یک واقعیت تلخ است هنوز مزه تلخی اتفاقاتش را خوب می توانم زیرزبانم مزه کنم .امروز هم دوباره یکی از آن تجربه های تلخ را مزه کرده ام . خوشحال بودم از رفتن به جشن نوروزی خوشحال بودم که فکر می کردم هنوز مهربانی زنده است ونفس می کشداما دیدم که همه چیز زنده است جز انسانیت.