تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

بنویس

بنویس

حیاتِ خانه ی ما

      خالی ست
بنویس

حوض برهنه از آب


برهنه ازماهی ست


بنویس بهاری که می آید


با زبهاری نیست

بنویس...............

دغدغه

روزهای پایانی است وما مثل همیشه دغدغه حقوقهامان را داریم قسمت جالب قضیه این است که روزنامه نگاریم ودایم از دموکراسی حرف می زنیم واحقاق حقوق .اما متاسفانه در محل کارمان جرات اعتراض را از ترس از دست دادن کار نداریم حالم از این همه حقارت بهم می خورد یکی آنقدر دارد ویکی در اسفند حسرت مخورد به جای قندوشیرینی....من که هیچی  من که نه   اما اوکه همه امیدش به این چندرغاز است چه کند عدالت مروت مردانگی مثل دایناسورهادر حال انقراض است.

خوبی

خوبی کردن سخت شده است دیگر نمی توانی ازهمه انتظار داشته باشی بعضی ها فقط در قبال منفعت مهربانی می فروشند در دنیای بدی زندگی می کنیم .مارا چه می شود که این همه سنگدل ونامهربانیم.امروز خیلی ها را شناختم ودوباره خواهم شناخت.

فاصله

گاهی

فاصله راهی است

تارهایی

وشایددلی را

بشناسی

پی نوشت :برای اونکه تو فاصله ها  فکر کردم من از یادش رفتم.

پوچی

زمانه

بوی پوچی

می دهد

پوچی بوی

زمانه

فراموشی

آیینه ها دچار فراموشی اند

 

و نام تو ورد کوچه خاموشی

 

امشب تکلیف پنجره

 

بی چشم های باز تو

 

روشن نیست!

زمانه

هر اندازه که زمان پیشتر می رود بیشتر می فهم که در میان چه کسانی که از جنس زمخت آدمیت هستند زندگی می کنم .آدمهایی که اول خودشان وآخر هم خودشان وتو ناگاه چشم باز می کنی ومی بینی که وای چه .............اما دلم می خواهد که یک روز بیدار شوم وببینم که اندیشه وتمامی خاطراتش یه کابوس تلخ بوده و وجود خارجی نداشته و باز ......................اماصد بار تاسف باید خورد که نه توهم است نه کابوس است بلکه یک واقعیت تلخ است هنوز مزه تلخی اتفاقاتش را خوب می توانم زیرزبانم مزه کنم .امروز هم دوباره یکی از آن تجربه های تلخ را مزه کرده ام . خوشحال بودم از رفتن به جشن نوروزی خوشحال بودم که فکر می کردم هنوز مهربانی زنده است ونفس می کشداما دیدم که همه چیز زنده است جز انسانیت.