تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

پریشانی

 

 هی تاب می خورد  

 بی رمق   

 سرم به سوی آسمان  

 گاهی بالا  

 گاهی پایین.   

 خاک می شود قامتم  

 چه بی رمق  

 گاهی تنها  

 گاهی تنها.  

 شقیقه هایم درد می کند 

 یک جای دنج می خواهد  

 دلم 

 باحنجره ای که از فریاد نگیرد. 

 شلاق می زند بر صورتم 

 پریشانی سلولهایم  

 چشمانم دیگر نمی بینند جز حباب های رنگی 

 که گاهی محو می شوند
 گاهی دور  

 گاهی نزدیک.

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد موفقی پنج‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:21 ق.ظ http://www.nanosigar.blogfa.com

فرشته ی عزیز !
سلام و احترام...
مرسی از حضور سبزتون...و سپاس بابت اظهار نظر دلگرم کندده تون...بدونشک نظر دوست فرهیخته ای چون شما مرا در پیمودن و ادامه ی این مسیر جسورتر میکند...در رابطه با کارهای شما هم من مواضع و دیدگاه های خودم رو بعدن سر یه فرصت مناسب تر خدمتتون عرض می کنم...این کامنت مقدمه ای بیش نیست هم بابت پاسداشت حضور گرم شما و هم جهت ارتباط مستمر تر در فضای مجازی...امید که این سرآغاز که از سر اتفاق و حادثه بود همیشه بماند و بپاید...باقی بقایت...
سبز بمانی همیشه و هنوز...

محمد موفقی یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:09 ق.ظ http://www.nanosigar.blogfa.com

فرشته ی عزیز...
سلام و احترام...
به روزم و بسیار خوشحال از آمدنتان...
باقی بقایت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد