تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

روزگار

سنگین سنگین  

می کشانی نگاهت را 

بر لحظات پاره من

رسوب

رسوب کرده ام 

در آبی سرد لحظه ها

دلتگی های آدمی را پایانی نیست

 در باد فریاد کن 

تا آسمانی شود 

دلتنگی هایت 

آنگاه که زمین 

از اندوههایت  

تیره و تارشد 

 

 

 

پ:دلتگی های آدمی را پایانی نیست

فاصله

گاهی 

 فاصله ها  

پیوند می دهد  

آنچه را که  

در حال گسستن است

آفریدگار

  این روزها  

ترا هم گم کرده ام

میان خطوط مبهم زندگی

x

همه چیز را می بخشم 

به لحظه ای فنا شدن