تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

هدیه

من ماند ه ام ویک دنیا تنهایی

که به هیج کسش

نمی توان هدیه کرد

هیچ

بی چراغ می روم

بی هیچ

می رهم از هر آنچه که مرا در برگیرد

 

 

رهایی

 مهراس

پیش رو

تاریکی راهی است برای رهیدن

تا طلوع راهی نیست

پیچ

جاده می پیچید

 ومن در خودم

وتو در آسمانی دور

 

گور

سنگ را تراشیده اند به نام من

خاک را کند ه ا ند برای من

ومن مرده ام خدای من

انتها

دیدم آنگاه که

به انتهای بن بست ترین  کوچه رسیدم

 دیوارهایش از غم من کوتاهتر است

مردن

 زمانه جیغ می کشد

در این شلوغی غریب

میان غربت صدا

صدا صدای آشناست

مرا چنین صدا مکن

که بوی خاک می دهم