در کدامین آسمان
جاگرفته ای
فانوست را بر کدامین ستاره آویز کرده ای.
می دانم
از من بریده ای.
آن روز که از آسمان دلت باریدم
زمین جای امنی بود .
در دستان تو چشم گشودم وبال.
و آخر به سوی تو باز می گردم .
می دانم
فصل میان من وتو نومیدی نیست.
زمین دوباره سبز می شود و آسمان آبی
و خدا تعبیر همه رو.یاهای سپید .
سلام دوست
روایت خوبی داری
اما خیلی رو میگی درواقع زیاده گویی میکنی
و با زبانت مشکل دارم روان نیست
ولی در کل فضای کارت خوبه
سلام
دعوتید
با احترام
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنهای بر در این خانهٔ تنها زد و رفت