زندانی ام
زندانی دست های تهی
در روزهای بی برگی
زندانی روزهایی که سروهای بلند آواز نمی خوانند
پرندگان لانه هایشان را گم کرده اند و مادران فرزندانشان را
زندانی روزهایی که کلمات محصورند و مطنطن
صداها خاموشند و دیگر فریاد نمی زنند