پوچ است در این دشت
هرچه می کاریم .
خورشید را نگاهی نیست
ابر را بارانی.
هبوط کرده ایم
چون فراموش شدگانیمِ؛
نشانی نیست
جز وحشت وظلمت و تنهایی .
گویی آدمی را شرافتی نبود از ازل
اکنون در این میانه تف دیدن
خدای من جار می زند
در زمین؛
آسمان جای امنی نیست .
من از این تلاش مداوم خسته ام
ازاین سقوط بی هنگام
از این گریز بی پایان.
باز باید گردم راه رفته را
آسمان جای من است.
پ:وَالْعَصْرِ/ إِنَّ الإنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ/.....