گریستم تا چه اندازه نمی دانم
گویا از آمدن راضی نبودم
وملول از آنکه مرا برای آمدن به حساب نیاورده اند
آمدم بی آنکه بدانم ویا اینکه بخواهم
ولی کنون که هستم
می مانم می روم
وتلاش می کنم که خوب باشم
من از سکوت پنجره
من از طراوت غمم
هز ار بارگفته ام
ولی صدا صدا نبود
همان سکوت تلخ وسرد
همان نگاه زهر خند
همان عطوفت شنیع
همان که من هزار بار
برای همزبانترین نگاهها گفته ام