تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

میلاد

گریستم تا چه اندازه نمی دانم

گویا از آمدن راضی نبودم

وملول از آنکه مرا برای آمدن به حساب نیاورده اند

 آمدم بی آنکه بدانم ویا اینکه بخواهم

ولی کنون که هستم

می مانم  می روم  

وتلاش می کنم که خوب باشم

 

همزبانترین

من از سکوت پنجره

من از طراوت غمم

هز ار بارگفته ام

ولی صدا صدا نبود

 همان سکوت تلخ وسرد

  همان نگاه زهر خند

همان عطوفت شنیع

همان که من هزار بار

برای همزبانترین نگاهها گفته ام

 

 

کمی

اعتراف می کنم

کم آورده ام

روزها هم با من در جدالند

پرواز

شاید این آغاز

پایانی است

وتو

 در اندیشه پرواز

به آغازی دگر

تا فردا

درک تلخ این روزها

فهم سخت فرداها ست

سهم اندک ماندن

 این روزها… این روزها

روزهای پایانی