تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

شاید

امروز روز اولی بود که رفتم سازمان .روز دیگری بود متفاوت با بقیه رفتنهام به سازمان.رفتار ها بیشتر دوستانه بود ومهربان اما من حس عجیبی داشتم .فضا برایم کمی سنگین وبودوکمی سرد .اونجا دلم برای بچه های روزنامه تنگ شده بود متاسفانه تقدیر چنین بوده امروز هم با حاجی صحبت  کردم مهربان بود چون پدر .من شاید خیلی چیزها رو مدیون اون هستم.اما از طرفی مسایل اینجا هم تمام شدنی نیست .همیشه یه چیزی واسه دلشکستکی این جا وجود داره حتی امروز هم .درهر صورت باید رفت زمان در گذر است ومن شاید در یکجا به آرامش نمی توانم برسم شاید آنجا جای دیگری باشد وهزار شایدهای دیگر که در گلویم سخت مانده است .

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سودابه یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:05 ب.ظ http://soodabeh.blogsky.com

از چه جور مردی خوشت میاد ؟
می تونی توی وبلاگ من نظرت رو بگی

ستار سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:18 ب.ظ

بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد