این روزها مشکلات درونم زیادشده این روزها به خاطر اندیشه های سردر گم روی زمین راه نمی روم رک بگویم این روزها دلم گرفته.امروز صبح دیواری را دیدم که دلشکسته ای به آن تکیه کرده بود امروز رفیقی را دیدم که نمدانم تاچه اندازه از انسانیت بهره برده بود امروز مردی را دیدم که دلش گویی شکسته بود که صبح زود به دامان گریه کنار خیابان پناه برده بود چه کسی توانسته بود با حرفی تلخ تمام روزش را بهم بریزد گنهگاربود یا بی گناه نمیدانم تاچه اندازه درستکاربود نمیدانم اما دلم برایش گرفت یک مرد کنار دیوار شکسته خیابان با لباس نسبتا کهنه کنار دوستی چرا باید می گرست راستی امروز تازه فهمیدم که پاییز هم آمده به درختها نگاه می کردم وزرد شدن برگها وریخته شدن آنها زیر پای عابران نه نه نه زمستان است چون دستها یخ بسته است ودلها هم شکسته است.ماهم باید به فکر جای دیگری بایم برای سرپناه سه دل مهربان.
سلام! وبلاگ قشنگی داری. اگر تمایل به تبادل لینک داری آدرس وبلاگم را برات میزارم.
متشکرم
http://bargha.blogsky.com
سلام
نوشته زیبایی دارین
با تبادل لینک موافقی
به وبلاگ من هم سری بزن
بای