تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

درود

بی درود  سلام 

بی بدرود  خداحافظ

گاه رفتنت  چنین بود

 

بازی

 

دیروز به بازیم گرفتند وامروز

میان دلتنگی هایم نشسته ام

وفردا را نمی دانم..........

کودکی

کودکی هایم

  مرده اند

پیش از آنکه

به بازیشان بگیرم

سکوت

سکوت می کنم

 هنوز کم نیاورده ام

زمانه مهربان می شود

آن زمان که من

سکوت را شکسته ام

 

تلخ

بداخلاق و تلخ و  زشت

وحشتناکترازشب

سنگین و زبر

فقط زشت همین

ترس

امروز

با کسانی دیگر

فردا با همراهان

ترسم این است

دوروز دیگر

در جدال با خونخواران

 

سیاه

سیاه نمی پوشم

اوهم سیاه به تن نکرد

امروز  نه فردا

شاید دو روز دیگر

برای انسانیت سیاه بپوشم