-
روزهای بی غزلی
جمعه 21 خردادماه سال 1389 11:52
در روزهای بی غزلی در غل وزنجیرند کلمات می بلعی همه چیز را و تنها کلمه ای که بردهانت می ماسد آزادی است ...
-
جهنم بودن
یکشنبه 2 خردادماه سال 1389 12:16
می دانی همه انگیزه ام را در کوچه ای تاریک در بن بستی بزرگ شاید در جایی از زمان جا نهاده ام من آویخته ام به تاریکی بی پای ماندن بی پای رفتن بی باران می گریم لحظه هایم را
-
شب سیاه
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 14:31
زیر باران گم شده ایم چادر سیاه شب بر سرمان راه ناپیدا ست وخدا در آینه چشمانت ،گم
-
خزان در بهار
دوشنبه 23 فروردینماه سال 1389 15:46
بهار آمد همه چیز رنگ باخت حتی خدا
-
سال زخمی
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1388 14:24
هفت سین که چیده می شود خانه بوی عید می دهد دختر فقیر گل فروش جامه سپید به تن می کند ولی ... دردهای ما هنوز کهنه زخم های ما هنوز سترگ مانده است
-
کشتار روح
شنبه 22 اسفندماه سال 1388 11:44
در حوالی کوچه های تاریک شب آنجا که به دوش می کشم انسانیت را سگرمه های تلخ زمین و سلقمه های آسمان پیکرم را به تاراج می برند و خونابه انسانیت زمین را فرش می کند پ:هردم آید غمی از نو به مبارکبادم
-
روزهای سیاه
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1388 14:50
چه روزهای بلندی با دیوارهای سربه فلک کشیده نمور راه راه بی تکلیف ، سردرگم چشم به هیچ دری دوخته ای آری این جا بن بست است پستویی بی قید آرامش که هرزچند گاهی سلاخی ات می کنند و بازهم طعم گس بودن را می بلعی !
-
تاریکی
جمعه 18 دیماه سال 1388 15:49
سوگند به گناه ناکرده سوگند به سیب نخورده سوگند به شبی که در آنیم چیزی بیش از شب شهر را تاریک کرده است...
-
حقیقت نان
جمعه 27 آذرماه سال 1388 14:36
تازیانه می زنند تازیانه های زرد در فرار به ثانیه های دنج می رسی خوب که فکر می کنی شاید نکبت وبردگی برای نان آرزوی توست!
-
صبر ایوبی
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 12:53
ایوب می شوم گاه بارش ظلمت گاه قحطی انسانیت گاه ریزش حرمت ...
-
حاکمان پوچی
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 12:01
وارونه می شود باورهایت در سردابه ای که پوچی سوار بر ارابه زور گویی به پیش می تازد وتو تنها به هیچ بودنت خیره می مانی
-
مرگ
شنبه 23 آبانماه سال 1388 15:53
سر گران دارد بی محابا کوبه می کوبد به در ایستاده است بر درگاه عمرت بار باید یست باید رفت باید رفت...
-
زهرلحظه ها
سهشنبه 12 آبانماه سال 1388 14:43
جان می دهم زیر چکمه های آهنی خشم ونفرت سینه ام سنگین است ساعت ها را می بلعم در هجمه وحشی لحظه ها
-
صفینی دورباره
دوشنبه 27 مهرماه سال 1388 14:59
هان ای مرد صلیب به دوش در عروجت به آسمان محمد را بگو در کوچه های تاریک زمین بازهم دینت را بر سر نیز ه ها کرده اند
-
تنبیه
شنبه 18 مهرماه سال 1388 11:52
خروار خروار به دوش می کشیم مکافات زمین را به گناه آدم وحوا به جرم سیبی که نخورده ونچیده ایم به بهشتی که نرفته ایم وحوایی که نبوده ایم
-
رهایی
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 15:13
توچه زود فهمیدی پسر مریم زمین دیگر جای زندگی نیست
-
شاید ُباران
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 13:49
نگاه کن به سیاهی آسمان شاید باران که ببارد پاک شود از پیکره زمین خونابه روزهای سیاه
-
حرف های ناگفته
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1388 14:02
پتکی است بردرگاه تحملت حرف های ناگفته رازهای سر به مهر وگوشهای ناشنوا
-
عریانی
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 14:19
کلمات این روزها برهنه تر از آنند که لباسی از جنس حیا به تن کنند
-
آدمی و خدا
سهشنبه 27 مردادماه سال 1388 14:45
حباب می شود پندارهایت گاه غنودن بر خشم زمین پرواز کن آسمان تنها آغوش می گشاید
-
مردن
جمعه 23 مردادماه سال 1388 12:23
نقاب خاک را که بر سر کشی تازه می پنداری نا کجا آباد جایی است در همین حوالی
-
بارش
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1388 12:34
ببار، ابری ام باران ببار بر واژاهای خیس
-
زادمرگ
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1388 10:10
زاده می شوم در حوالی روزهایی که هر مرگ بشارت یک آزادی است
-
موهوم
یکشنبه 4 مردادماه سال 1388 15:17
خط خطی های ذهنم چون باغ های شنی خواب های توست آنجا که زمان موهوم است و روزهای رخوت آور در هم آمیخته
-
بی وزنی
یکشنبه 21 تیرماه سال 1388 15:13
کتابی در دست زمان را وا می نهم لحظه ها را به هیچ می سپارم وذهنم را که در هجمه سرد روزها زرد وزخمی است به خواب می برم به رویا...
-
سلوک
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 14:51
پیدایم نیست شاید در جایی گم شده ام باید بگردم ثانیه ها را
-
حذف
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1388 10:56
دیده که نمی شوی پاک کن خودت را
-
سهم
شنبه 16 خردادماه سال 1388 10:35
شادی را قسمت می کنند در کوچه ،راه و خیابان و من بی هیچ زنبیلی به خیابان می روم
-
دیدن ممنوع
دوشنبه 11 خردادماه سال 1388 11:00
ترکه می زنی به زخم هایم با نگاهت بی آنکه بدانی پس نقاب می زنم به چهره ای که مهربانی هیچ گاه نصیبش نمی شود
-
گم شده
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1388 14:02
کجای زمین خفته ست بیدارش کنید اندکی احساس را عطش، اضطراب را درمیان این همه دلمردگی گم شده ام