تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

تکیده

 

می گویی  

زمستان نیستم 

چگونه باور کنم 

تو که پاییز تر از همیشه ای 

آسمان سایبان من است 

گاه بی برگی شاخه هایت

بن بست

 

دیگر تمام شد 

هیچ چراغی در این خیابان  

سبز نمی شود 

این جا  

پشت این چراغ ها  

زمان تا همیشه  قرمز است

تنش

 

آونگم  

به طناب پوسیده زندگی 

بیش از اینم 

 ملرزان

غزل

 

تو تنها بهانه ای / برای بودن/ برای ماندن  /برای رفتن 

  

 

پ:برای غزل عزیزم به بهانه نهمین سالرزو تولدش

زمهریر

چه کسی بود 

 صدا زد  "

خورشید  

زمهریر است، هنوز

راهی نیست ...

چه بگویم،  وقتی  

راهی هست   

و دلم می گوید 

در همین نزدیکی 

خانه ای هست هنوز  

و خدایی در آن

زندانی

زندانی ام 

زندانی دست های تهی

در روزهای بی برگی 

زندانی ام  

زندانی روزهایی که سروهای بلند آواز نمی خوانند  

پرندگان لانه هایشان را گم کرده اند و مادران فرزندانشان را 

زندانی ام

زندانی روزهایی که کلمات محصورند و مطنطن  

 صداها خاموشند و دیگر فریاد نمی زنند  

 

 

معجزه

از پنجره‌ی خانه

هر روز  

خدا را می بینم

و یک معجزه را 

 انتظار می کشم ...