تکراری

حرف های ناگفته

تکراری

حرف های ناگفته

بی زبانی

زبان مشترکی نیست

میان خودم ، دلم و زندگی ام........

کلمات پاره

ایستاده ام

در انتهای یک لحظگی های دلم

با صورتی بهت زده

ودستانی بی گناه

ودلی که در قفس واگویه های لت وپاره ی کلمات است.

تسلیت می گویم

به خودم

دلم و همه سالهای قی شده

برای این همه تلاش

برای این همه حماقت

پاییدن دو چشم با زاغ دل


نگاه ازتو برنمی گیرم

ای به یاد ماندنی ترین خاطره بهار!

ای شکوفه تندیس ایمان،

ای زمستان یقین،

برمنبرفصول ایستاده ام!

بی آنکه تو دریابی نفس های به یغما رفته ام را

به یاد داری،

به یاد داری  آن هنگام که ایستاده بودی کنارپنجره

و همه هستی ام را درپیچا پیچ نگاهت فریاد می زدی

من چون زاغی به کمان آمده تنها چشمان ترا می پاییدم

اکنون،

می دانم

دلت، بی مهابا مرامی خواهد.

انکارنمی کنم درنهان ترین اشک ها یت هم مرامی پایی

انگاردلت درهوای وصل،

گرگرفته خنده هایم شده است.

صدایت را رهای دلم کن

غروب ،کنارپنجره به انکارتونشسته است

با این همه هوای بارانی چه می کنی؟

 

 پ: شعری از محمد نیشابوری


عدالت

 رها می شوند، گیسوانم در باد 

پاهایم به زمین نمی رسند

وقتی که از ریسمان عدالت آویزانم


هجای سرد

هاشور خورده ،میان هجای سرد بودنم

زنجیرپاره کرده ی دیروزهای از دست رفته ام

گریسته ام برای فرداهای نیامده،بسیار

باخته ام

همه داشته ها ونداشته هایم را

حتی این قافیه آخر را...


مرگ

به خاک افتاده ام  

تبلور ذراتش بر صورتم  

وطعم مانوسش در دهانم  

شانه هایم سنگین است 

چشمهایم را می بندم 

تا مورچگان تنگ درآغوشم بگیرند

پروانگی

سالهاست

پروانگی ،آرزوی هیچ کرم ابریشمی نیست

وقتی پیله پروانه ها ، تنیده از تارهای عنکبوت است